BBCPersian.com | ايران

tazinameh666

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

مانی در سال ۲۱۶ در نزدیکی تیسفون به دنیا آمد
پارسی میانه و سریانی زبان‌های مادری مانی بود
پدر مانی، به نام فاتک یا پاتیگ (پاپک؟/بابک)، از همدان و مادر وی از خاندان کامسراگان با خویشاوندی با دودمان پادشاهی اشکانیان پارتی بود. برخورد نخستین مانی با ادیان و فرقه‌های دینی گنوسی رایج در بین النهرین ناشی از گرویدن پدرش به آنها بود. چراکه جذب آنان شده و به بین النهرین نقل مکان کرده بود. زمانیکه مانی شش ساله بود پدرش ترک همسر کرد و به همراه فرزندش زندگی در میان گنوسیان را آغاز کرد, چراکه دوری گزیدن از زن و شراب و گوشت جزء اعتقادات و وظایف دینی بسیاری از فرقه‌های گنوسی بود. بنابراین کودکی مانی در میان گنوسیان سپری گشت و آموزه‌های کودکی او متأثر از اعتقادات آنان شد, همچنانکه بعدها, دین خودش نیز متأثر از عقاید گنوسی بود. او در نوجوانی ادعا کرد که به او وحی شده‌است. و او فارقلیط، موعود عهد جدید است و آخرین رسول و خاتم نبیین، که خلافت بشر را با هدایت الهی به سرحد نهایت می‌رساند.که شامل سلسلهٔ کسانی چون شیث، نوح، ابراهیم، سام پسر نوح، نیکوتئوس، خنوخ، زرتشت، هرمس، افلاطون، بودا و عیسی است
او سفرهای دور و وسیعی به ایران , هندوستان غربی و شمال شرقی ایران کرد و به تبلیغ دینش پرداخت. پس از چهل سال سفر به همراه ملتزمان خود به پارس بازگشت و پیروز برادر شاپورشاه را به آیین خود درآورد. مانی تحت تأثیر ماندایی گران، موعظه‌های خود را در سنین جوانی آغاز کرد.بنابر تذکره‌های بیرونی که در دائره المعارف قرن ۱۰ام :الفهرست ابن ندیم نگهداری می‌شود، یاوه گویان میگویند در دوران جوانی خود، مانی از روحی که بعدها سیزیگس یا همزاد نامیده شده، وحی دریافت کرده بود.و به او حقایق الهی دیانت را آموخته بود. درین دوره گروه‌های کثیر موجود بخصوص مسیحیان و زرتشتیان برای قدرت اجتماعی-سیاسی قوی تر با هم در حال رقابت بودند. مانی همچنین از کتب مقدسی چون پوران و کورال نیز پیروی کرد
گرچه پیروان آیین مانی کمتر از زرتشتیان بودند، برای نمونه، مانی گرایان از حمایت اشخاص عالی رتبه سیاسی برخوردارشدند و به یاری امپراتوری پارسی، مانی می‌توانست فرستادگان متعددی به دیگر نقاط جهان بفرستد
نخستین فرستاده مانی به امپراتوری کوشانیان در شمال غربی هندوستان بود(چنانچه نقش‌های متعدد مذهبی در بامیان در توصیف اویند)، جایی که باور برآن است که برای مدت زمانی زندگی کرده و به تعلیم پراخته‌است.گفته می‌شود که به سمت درهٔ ایندوس در هندوستان در ۲۴۰ ۰ یا ۲۴۱ پس از میلاد با کشتی حرکت کرده‌است و پادشاه بودایی: توران شاه هندوستان را به آیین خود درآورده‌است. در آن موقع است که به نظر می‌رسد اثرات مختلفی از بودایی گری به مانوی گری سرایت کرده‌است :"نفوذ بودای گری بر تشکیل تفکر دینی مانی قابل توجه‌است.حلول ارواح، باور مانی گران شد و ساختار چهارجانبهٔ اجتماع مانوی، میان راهبان مذکر و مونث، (گزیدگان) و پیروان غیر روحانی (نیوشندگان) که ایشان را پشتیبانی می‌کردند، تقسیم گردید. که به نظر می‌رسد این هم برپایه سنگهای بوداییان باشد. پس از شکست در برابر بردن طرفداری نسل بعدی و مرتد اعلام شدن او توسط موبدان زردشتی، گزارش شده‌است که مانی در زندان در انتظار حکم اعدام شاهنشاه پارس، بهرام اول، در گذشت. در حالیکه در شرح‌های دیگر مرگ او را کندن پوست او یا بریدن سر وی اعلام می‌کنند
جالب است که میان مانی و محمد، پیامبر اسلام توازی بر قرار است. مانی ادعا می‌کرد که جانشین پیغمبرانی چون عیسی و دیگرانی که تعلیماتشان موضعاً یا بدست پیروانشان تحریف شده، است. مانی اظهار دیانت کرد و هم چنین خود را فارقلیط منسوب می‌دانست.، عنوانی از انجیل، به معنای کسی که تسلی می‌بخشد یا کسی که بر طرف ما میانجی گری می‌کند، که بنابر رسم ارتودکسی خدا شخص روح القدس بدین نام درک می‌شود.
مانی ادعای کرد که: آخرین پیامبر است، و رسالت او را فرشته‌ای بر او آشکار ساخته‌است.
محمد، نیز تشابهاً همین ادعا را داشت و سلمان فارسی که دین مانی را آموخته بود از محمد پیامبری ساخت مانند مانی ولی صد چندان موفق تر :
سلمان فارسی یا روزبه پدید آورنده اسلام وبه ظاهر از صحابه ایرانی مشهور محمد بود که محمد او را از اهل بیت خواند. او با این که پسر سرپرست یکی از آتشکده های بزرگ ایران
بود از آیین زرتشتی دوری جست و به دین مانی ایمان آورد
سلمان فارسی از طبقه برگزیدگان جامعه مانوی بوده است و چون دین مانی را بر دین زرتشتی ترجیح داده بود مجبور به فرار از ایران شد. ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقيه عن القرون الخاليه» می‌نویسد: انجیل سبعین (بلامس) نام انجیلی است که سلام پسر عبدالله سلام از زبان سلمان فارسی نوشته است

روزبه بعد از آنکه فهمید قرار است او را شش ماه با اعمال شاقّه زندانی کنند و پس از آن اگر به آیین نیاکانش ایمان نیاورد اعدامش کنند، با همکاری عمه‏اش گریخت واو پس از فرار از ایران به سرزمین های گوناگون سفر کرد که در همین سفرها با مسیحیت آشنا شد او
کاروانی دید که به سوی شام می‏رفت؛ پس به مسافران پیوست و رهسپار سرزمینهای ناشناخته شد. مدتی در شام و موصل اقامت کرد تا آن که در سرزمین‌های عربی به اسارت قبیله بنی کلب در آمد و مردی یهودی از بنی قریظه او را به بردگی خرید و به یثرب برد
در تاريخ گزيده حمداله مستوفی آمده است که روزبه (سلمان فارسی) پس از فرار از ايران در حوالی حجاز توسط قبيله بنی كلب به بردگی گرفته شد و به قبيله ديگری فروخته شد تا اینکه سرانجام در شمار بردگان محمد، پیامبر اسلام درآمد و محمد سلمان فارسی را از بردگی آزاد کرده و از مشاوران خود قرار داد
که سلمان از علم جنگ و اطلاعات دینی خود استفاده کرد و از محمد پیامبری ساخت که دین او تمام دنیارا لرزاند
پس از مرگ محمد ، سلمان از معدود کسان مدئی به امامت علی بود
در خلافت عمر بن خطاب به حکومت مدائن منصوب شد
سلمان سرانجام، در اواخر خلافت عثمان در سال ۳۵ هجری درگذشت. علی پیکرش را غسل داد، کفن کرد
آرامگاه وی در کنار طاق کسری در شهر مدائن عراق، در ۵ فرسخی بغداد قرار دارد
در زمان حکومت صدام حسین بسیاری از نام‌های تاریخی از جمله سلمان فارسی را به «حی سلمان باک» تغییر دادند
جابر از محمد، چنین نقل می‏کند: «همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است؛ و بهشت به دیدار سلمان عاشق‏تر از دیدار سلمان به بهشت است
محمد، دربارهٔ سلمان گفته‌است: «سلمان از من است، کسی که به او ستم کند به من ستم کرده‌است و کسی که او را بیازارد مرا آزرده‌است.»؛ همچنین: «هر که می‏خواهد به مردی بنگرد که خداوند قلبش را به ایمان درخشان کرده، به سلمان بنگرد
محمد، دربارهٔ دانش سلمان چنین گفته‌است: «اگر علم در ثریّا بود، ایرانیان و سلمان به آن دسترسی پیدا می‏کردند.» همچنین در جایی دیگر: «سلمان دریای علم است که نمی‏توان به عمق آن رسید
جعفر صادق، امام ششم شیعیان گفته‌است: «رسول خدا و علی اسراری را که دیگران قدرت تحمل آن را نداشتند به سلمان می‏گفتند و او را لایق نگهداری علم ومخزن اسرار می‏دانستند؛ از اینرو یکی از القاب سلمان، «مُحَّدث» است.» در جای دیگری نیز دربارهٔ او گفته‌است: «در اسلام، مردی که فقیه‏تر از همه مردم باشد، همچون سلمان، آفریده نشده‌است.»؛ همچنین: «سلمان اسم اعظم را می‏دانست

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

کاخ توپکاپی در استانبول

در کاخ توپکاپی بخشی به نام موزه اسلامی وجود دارد . در این اطاق کوچک زیر میزها و تابلوهای شیشه ای شما اشیائی که گفته میشود این اشیا باقیمانده از محمد است را میبینید داخل این موزه کوچک یک نفر قاری آیات شیطانی نشسته و گوشها را آزار میدهد حالا شما صدای مداوم آیات شیتانی را با اشیا این موزه کنارهم بگذارید تا ببینید چه حس وحشتی دارد / قرار گرفتن در فضای آن !!!! گفته میشود اینها عصا و شمشیر محمد است
گفته میشود در این موزه شمشیرهای مسلمانان وحشی و خون خوار معروفی من جمله:جعفر طیار-ابوبکر- عمر - عثمان- حمزه و ...... نگهداری میشود.این شمشیرهایی که در عکس میبینید بالایی متعلق به عثمان و پایینی که بزرگتر هست متعلق به علی میباشد.

گفته میشود این مهر مخصوص محمد است که به جای امضا پای نامه های او زده میشد. تصویر زیر نمایش حکاکی آن در ابعاد بزرگتر است

همان طور که میبینید روی مهر نام الله محمد رسول حک شده است . (مهر شیطان )


و جالب تر از همه اینها دو تا از دندانهای محمد هستند که زیر ذره بین برای دید بهتر بازدید کنندگان قرارش داده اند ؟؟؟


این تکه چرم که زیر قابی شیشه ای نگهداری شده است یکی از نامه های محمد است که در زیر آن هم مهرشیطانی زده شده است و جلب این که جوهر این مهر به نظر جوهر پلیکان میباشد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!


این هم صندل و یا به عبارتی کفش پای محمد میباشد که در این موزه نگهداری میشود ! ای بابا این محمد خیلی خوش تیپ و با کلاس بوده !!!!!!!!!!!!!!!!! و او پاپتی نبوده !اما عکس پائین بیانگر چیز دیگری است !!!!!!!!!!!!!!
گفته میشود که : در یکی از وقتها که محمد روی تخته سنگی ایستاده بوده و سخنرانی میکرده جای پای ایشان روی آن قطعه سنگ نرم میفتد.آن سنگ را دوستداران رسول حفظ میکنند و بعدها داخل آن رابا طلای ذوب شده میپوشانند تا از گزند باد و آب محفوظ بماند.حالا این جای پای محمد است که میبینید. بیشتر شبیه به جای پای خراست تا آدمی زاد !

داخل این جعبه ظریف و زیبا تکه هایی از موی ریش محمد نگهداری میشود !!

این صندوق هدیه یکی از پادشاهان به محمد است.در این صندوق آیات شیطانی مکتوب و بخشی از قبای محمد نگهداشته میشده

کنان بن الربیع شوهر سابق صفیه هفدهمین زن محمد پیامبر اسلام بوده است . وی در ماجرای جنگ خیبر به اسارت مسلمانان درآمد و بعد از شکنجه شدن توسط مسلمانان کشته شد. انگیزه شکنجه کردن او سخن کشیدن از او بوده است زیرا او گنجهایی را از دید مسلمانان پنهان کرده بود.


سیرت الرسول ابن هشام فارسی جلد دوم صفحه 830، سیرت ابن هشام انگلیسی صفحه 515،


"کنان بن الربیع که شوهر صفیه بود اسیر کردند و اورا پیش پیغمبر علیه السلام آوردند و گنجهای قوم بنی النضیر بدست وی بود که ایشان به ودیعت پیش وی نهاده بودند، و محمد از وی میپرسید تا نشان آن گنجها بدهد و بگوید که کجا مدفونست، و وی انکار مینمود و هرچند که محمد با وی می‌گفت، او پاسخ می‌داد: من خبر از آن ندارم، و هرچند که محمد با وی می‌گفت تا اقرار کند و نشان بدهد، البته اقرار نمی‌کرد، پس یکی هم از یهود خیبر پیش محمد آمد و خبر آن گنجها از وی بپرسید، وی گفت: من نمیدانم، لیکن کنانه بن الربیع هروقتی یا هر روزی میدیدم که برفتی و گرد آن خرابه بر آمدی و چیزی از آن جایگاه طلب کردی، اکنون گمان چنان می برم که گنجها هم آنجا مدفون است. پس محمد دیگر بار کنانه بن الربیع پیش خود فراخواند و اورا گفت: اگر نشانه این گنجها که تو انکار میکنی پیش تو بیابم، ترا بکشم؟ گفت: بلی. بعد از آن محمد گفت تا آن خرابه که یهودی نشان داده بود بکندند و بجستند و گنجها بعضی در آن خرابه بیافتند. پس محمد دیگر بار کنانه بن الربیع پیش خود خواند و اورا گفت اکنون بگوی تا بقیت این گنجها کجا پنهان کرده ای؟ و کنانه هم ابا کرد، و انکار نمود. پس محمد زبیر بن العوام را بفرمود تا اورا عذاب می‌کند تا آنوقت که اقرار بکند. و زبیر اورا عقوبت می‌کرد و هیچ اقراری نمی‌کرد. زبیر آتشی با چخماغ روشن کرد و پولادی را داغ کرد و روی سینه اش گذاشت، تا اینکه او تقریباً مرد . پس محمد اورا به محمد (بن) مسلمه داد تا وی را بعوض برادر خود محمود بن مسلمه بازکشد. پس محمد برخاست و وی را در حال گردن بزد.

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

آیات احمقانه در سوره التوبه


سوره التوبه : قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم و يخزهم و ينصركم عليهم و يشف صدور قوم مؤمنين( 14)
با آنان بجنگيد خدا آنان را به دست‏شما عذاب و رسوايشان مى‏كند و شما را بر ايشان پيروزى مى‏بخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنك مى‏گرداند
فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا و اقاموا الصلاة و آتوا الزكاة فخلوا سبيلهم ان الله غفور رحيم (5)
پس چون ماه‏هاى حرام سپرى شد مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد پس اگر توبه كردند و نماز برپا داشتند و زكات دادند راه برايشان گشاده گردانيد زيرا خدا آمرزنده مهربان است
ا لا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدؤكم اول مرة ا تخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين (13)
چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و بر آن شدند كه فرستاده [خدا] را بيرون كنند و آنان بودند كه نخستين‏بار [جنگ را] با شما آغاز كردند نمى‏جنگيد آيا از آنان مى‏ترسيد با اينكه اگر مؤمنيد خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد
ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين وليجة و الله خبير بما تعملون (16)
آيا پنداشته‏ايد كه به خود واگذار مى‏شويد و خداوند كسانى را كه از ميان شما جهاد كرده و غير از خدا و فرستاده او و مؤمنان محرم اسرارى نگرفته‏اند معلوم نمى‏دارد و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است
ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين و انزل جنودا لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين (26)
آنگاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد و سپاهيانى فرو فرستاد كه آنها را نمى‏ديديد و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرد و سزاى كافران همين بود
و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهؤن قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يؤفكون (30)
و يهود گفتند عز ير پسر خداست و نصارى گفتند مسيح پسر خداست اين سخنى است [باطل] كه به زبان مى‏آورند و به گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شده‏اند شباهت دارد خدا آنان را بكشد چگونه [از حق] بازگردانده مى‏شوند
يريدون ان يطفؤا نور الله بافواههم و يابى الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون (32)
مى‏خواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند ولى خداوند نمى‏گذارد تا نور خود را كامل كند هر چند كافران را خوش نيايد
يوم يحمى عليها في نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون (35)
روزى كه آن [گنجينه]ها را در آتش دوزخ بگدازند و پيشانى و پهلو و پشت آنان را با آنها داغ كنند [و گويند] اين است آنچه براى خود اندوختيد پس [كيفر] آنچه را مى‏اندوختيد بچشيد
ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا في كتاب الله يوم خلق السماوات و الارض منها اربعة حرم ذلك الدين القيم فلا تظلموا فيهن انفسكم و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة و اعلموا ان الله مع المتقين
در حقيقت‏شماره ماه‏ها نزد خدا از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده در كتاب [علم] خدا دوازده ماه است از اين [دوازده ماه] چهار ماه [ماه] حرام است اين است آيين استوار پس در اين [چهار ماه] بر خود ستم مكنيد و همگى با مشركان بجنگيد چنانكه آنان همگى با شما مى‏جنگند و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است
الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم و لا تضروه شيئا و الله على كل شي‏ء قدير
اگر بسيج نشويد [خدا] شما را به عذابى دردناك عذاب مى‏كند و گروهى ديگر به جاى شما مى‏آورد و به او زيانى نخواهيد رسانيد و خدا بر هر چيزى تواناست
الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثاني اثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هي العليا و الله عزيز حكيم
اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد قطعا خدا او را يارى كرد هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند او را [از مكه] بيرون كردند و او نفر دوم از دو تن بود آنگاه كه در غار [ثور] بودند وقتى به همراه خود مى‏گفت اندوه مدار كه خدا با ماست پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهيانى كه آنها را نمى‏ديديد تاييد كرد و كلمه كسانى را كه كفر ورزيدند پست‏تر گردانيد و كلمه خداست كه برتر است و خدا شكست‏ناپذير حكيم است
انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالكم و انفسكم في سبيل الله ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون
سبكبار و گرانبار بسيج‏شويد و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد اگر بدانيد اين براى شما بهتر است
لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لاتبعوك و لكن بعدت عليهم الشقة و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم يهلكون انفسهم و الله يعلم انهم لكاذبون
اگر مالى در دسترس و سفرى [آسان و] كوتاه بود قطعا از پى تو مى‏آمدند ولى آن راه پر مشقت بر آنان دور مى‏نمايد و به زودى به خدا سوگند خواهند خورد كه اگر مى‏توانستيم حتما با شما بيرون مى‏آمديم [با سوگند دروغ] خود را به هلاكت مى‏كشانند و خدا مى‏داند كه آنان سخت دروغگويند
انما يستاذنك الذين لا يؤمنون بالله و اليوم الآخر و ارتابت قلوبهم فهم في ريبهم يترددون
تنها كسانى از تو اجازه مى‏خواهند [به جهاد نروند] كه به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند و دلهايشان به شك افتاده و در شك خود سرگردانند
و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عدة و لكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين
و اگر [به راستى] اراده بيرون رفتن داشتند قطعا براى آن ساز و برگى تدارك مى‏ديدند ولى خداوند راه‏افتادن آنان را خوش نداشت پس ايشان را منصرف گردانيد و [به آنان] گفته شد با ماندگان بمانيد
فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها في الحياة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون(55)
اموال و فرزندانشان تو را به شگفت نياورد جز اين نيست كه خدا مى‏خواهد در زندگى دنيا به وسيله اينها عذابشان كند و جانشان در حال كفر بيرون رود
يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما في قلوبهم قل استهزؤا ان الله مخرج ما تحذرون (64)
منافقان بيم دارند از اينكه [مبادا] سوره‏اى در باره آنان نازل شود كه ايشان را از آنچه در دلهايشان هست‏خبر دهد بگو ريشخند كنيد بى‏ترديد خدا آنچه را كه [از آن] مى‏ترسيد برملا خواهد كرد
و لئن سالتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب قل ا بالله و آياته و رسوله كنتم تستهزؤن (65)
و اگر از ايشان بپرسى مسلما خواهند گفت ما فقط شوخى و بازى مى‏كرديم بگو آيا خدا و آيات او و پيامبرش را ريشخند مى‏كرديد
لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة بانهم كانوا مجرمين (66)
عذر نياوريد شما بعد از ايمانتان كافر شده‏ايد اگر از گروهى از شما درگذريم گروهى [ديگر] را عذاب خواهيم كرد چرا كه آنان تبهكار بودند
يا ايها النبي جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و ماواهم جهنم و بئس المصير
اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير و جايگاهشان دوزخ است و چه بد سرانجامى است
فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون (82)
از اين پس كم بخندند و به جزاى آنچه به دست مى‏آوردند بسيار بگريند
و جاء المعذرون من الاعراب ليؤذن لهم و قعد الذين كذبوا الله و رسوله سيصيب الذين كفروا منهم عذاب اليم(90)
و عذرخواهان باديه‏نشين [نزد تو] آمدند تا به آنان اجازه [ترك جهاد] داده شود و كسانى كه به خدا و فرستاده او دروغ گفتند نيز در خانه نشستند به زودى كسانى از آنان را كه كفر ورزيدند عذابى دردناك خواهد رسيد
ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لا يصيبهم ظما و لا نصب و لا مخمصة في سبيل الله و لا يطؤن موطئا يغيظ الكفار و لا ينالون من عدو نيلا الا كتب لهم به عمل صالح ان الله لا يضيع اجر المحسنين (120)
مردم مدينه و باديه‏نشينان پيرامونشان را نرسد كه از [فرمان] پيامبر خدا سر باز زنند و جان خود را عزيزتر از جان او بدانند چرا كه هيچ تشنگى و رنج و گرسنگيى در راه خدا به آنان نمى‏رسد و در هيچ مكانى كه كافران را به خشم مى‏آورد قدم نمى‏گذارند و از دشمنى غنيمتى به دست نمى‏آورند مگر اينكه به سبب آن عمل صالحى براى آنان [در كارنامه‏شان] نوشته مى‏شود زيرا خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‏كند
يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار و ليجدوا فيكم غلظة و اعلموا ان الله مع المتقين
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد با كافرانى كه مجاور شما هستند كارزار كنيد و آنان بايد در شما خشونت بيابند و بدانيد كه خدا با تقواپيشگان است
و اذا ما انزلت سورة نظر بعضهم الى بعض هل يراكم من احد ثم انصرفوا صرف الله قلوبهم بانهم قوم لا يفقهون (127)
و چون سوره‏اى نازل شود بعضى از آنان به بعضى ديگر نگاه مى‏كنند [و مى‏گويند] آيا كسى شما را مى‏بيند سپس [مخفيانه از حضور پيامبر] بازمى‏گردند خدا دلهايشان را [از حق] برگرداند زيرا آنان گروهى هستند كه نمى‏فهمند

ویدئو کلیپ ساخت فرزند یک اعدامی سال 61

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

ارزش ادبی قرآن



تئودور نلدکه، پدر علم مطالعات قرآنی در اروپا، ضمن قابل شمردن ارزش بلاغی قرآن، قرآن را از نظر زیباحسیک به هیچ روی اثر تراز اولی به حساب نمی‌آورد. از نظر نلدکه محمد به هیچ وجه در سبکْ استاد نیست و این تعصب مسلمانان است که یک تولید معیوب ادبی را تا حد شاهکاری بی‌بدیل بالا برده‌اند. از نظر نلدکه اگر قرآن بی‌نقص از آب در آمده بود حقاً آن را می‌توان معجزه شمرد. چون تا پیش از قرآن اثر قابلی در نثر عربی تولید نشده بود و هرچه بود به شعر بود. از این رو از دید یک ناباور بر محمد نمی‌توان خرده گرفت که چرا نثری که تولید کرده‌است معیوب است چرا که کارهای آغازین هیچوقت بی‌نقص نیست. نلدکه در این عقیده تنها نیست. همهٔ مستشرقان تا اواسط قرن بیستم، نظیر نیکلسن و شوالی، همانند نلدکه قرآن را از نظر ادبی بی‌دقت، پراشتباه، ناقص و ملال آور می‌دانستند. بگفته استفان وایلد، استاد دانشگاه بن، اینگونه قضاوت‌ها از متن ادبی قرآن عموماً هم توسط اعراب مسیحی و هم محققان مسلمان رد می‌شوند. انتساب «قطعه، قطعه بودن» و «عدم پیوستگی» متن قرآن در نوشتارهای مستشرقین بعدی تا به امروز نیز تکرار شده‌است



صحت تاریخی:



امروزه تقریباً میان مسلمانان و مورخین غربی اتفاق نظر هست که آنچه به عنوان قرآن در دست است تقریبا همان کلامی‌ است که از سوی محمد بیان شده‌ است. البته در اینکه آنچه در قرآن است همهٔ آنچیزی‌است که محمد به عنوان قرآن بر مسلمانان خوانده‌است اختلاف‌نظر بیشتر است. مثلاً از نظر برخی از شیعیان این همهٔ کلامی نیست که از زبان محمد خارج شده‌است، یعنی قرآن امروزی کامل نیست. از نظر آنها اشارات به علی و خاندان از قرآن حذف شده‌است

عدم تعلق سورهٔ فاتحه به قرآن:

سورهٔ فاتحه امروزه در صدر قرآن جای گرفته‌است. محتوای این سوره تماماً دعایی است و آکنده از راز و نیاز با خداست. پس از نظر منتقدان کلام خدا نیست وانگهی کلام کسی‌است که با خدا سخن می‌گوید (طبعاً محمد). برای نمونه در بندهایی از سوره آمده‌است «تنها تو را پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم. به راه راستمان هدایت کن.» این سوره در شماری از نسخه‌های قرآن نبود. مثلاً عبدالله بن مسعود از کاتبان وحی و حافظان قرآن این سوره و دو سورهٔ معوذتین را کلام خدا ندانستی. تفصیل ماجرا اینکه بر اساس برخی روایات هنگام تدوین قرآن اختلافی بین صحابه در مورد اینکه آیا سورهٔ فاتحه از اول قرار بوده که در مصحف قرآن قرار بگیرد یا نه رخ داد. عبدالله بن مسعود با قرار دادن سوره فاتحه (و دو سورهٔ معوذتین) در مصحف مخالف بود زیرا می‌گفت که سوره فاتحه به هیچ جای خاصی از قرآن تعلق ندارد و اگر بخواهد آن را در مصحف قرار دهد باید آن را در اول هر بخش از قرآن تکرار کند. برخی از دانشوران با این استدلال که این سوره با لفظ «قل» شروع نمی‌شود آن را متعلق به قرآن ندانسته‌اند. موارد دیگری هم از ننوشتن سورهٔ فاتحه در قرآن به چشم می‌خورد. ابن ندیم در الفهرست به قرآنی اشاره می‌کند که سورهٔ فاتحه نمی‌داشت


خرافات جاهلی در قرآن:


بر قرآن این انتقاد وارد شده‌است که بر اوهام و خرافات عرب جاهلی صحه گذاشته‌است. دونمونه در اینجا قابل ذکر است. یکی اعتقاد به جن است. و دیگری سحر و چشم‌زخم. علی دشتی در بیست و سه سال می‌نویسد: «جای شگفت نیست که عرب‌های قرن ششم میلادی بهره‌ای کافی از اوهام داشته باشند. ولی شگفت این است که هر دو موضوع در قرآن منعکس شده باشد. آن هم به صورت ایجابی و مانند یک امر واقع» به‌ویژه موضوع جن ممکن است برای باورمندان عقلگرا هضمش دشوار باشد. در قرآن بیش از ده بار به جنیان اشاره شده‌است. و حتی سوره‌ای به این نام در قرآن هست. پس نمی‌توان به آسانی با تأویل و توجیه قضیه را فیصله داد. مثلاً در بند ۲۸ سورهٔ جن ادعای عجیبی شده‌است که چند نفر از پریان (جنیان) پس از شنودن بندهایی از قرآن به قدری متأثر شدند که اسلام آوردند. علی دشتی با ذکر این مورد و چند مورد مشابه می‌گوید: آیا آمدن این مطالب در کتابی که آن را کلام خدا می‌گویند آن هم از طرف شخصی که بر ضد خرافات و عادات جاهلانهٔ قوم خود قیام کرده‌است و در مقام اصلاح فکر و اخلاق آنها بر آمده‌است موجب تأمل و حیرت نمی‌شود؟


رسوم جاهلی در قرآن:


در زمان جاهلیت٬ در میان قبایل اعراب و خصوصاً قریش رسومی وجود داشت که خدا نیز بعداً دقیقاً همان رسوم را در اسلام اجرا نمود. اینها به این شرح است:



  • عدم ازدواج با زن پدر. خدا نیز فرمود زنانی را که پدرتان گرفته شما نگیرید.
  • صدقه دادن یک پنجم از گنجی که یافت میشود: خدا نیز فرمود که بدانید آنچه غنیمت به چنگ آورید یک پنجم آن مال خداست.
  • عبدالمطلب خونبها را صد شتر قرار داد و خداوند نیز زیر این حکم را امضا کرده‌است.
  • دور طواف کعبه نزد قریش تعداد مشخصی نداشت٬ عبدالمطلب دستور داد هفت مرتبه دور کعبه بگردند. خدا نیز در قرآن همین حکم را قرار داد.
  • عبدالمطلب آب چاه زمزم را وقف حاجیان کرد و اسم آنرا سقایةالحجان (آب‌دان حاجیان) گذاشت. خداوند نیز در قرآن همین کار را کرد.

مانی


مانی در سال ۲۱۶ در نزدیکی تیسفون به دنیا آمد
پارسی میانه و سریانی زبان‌های مادری مانی بود

پدر مانی، به نام فاتک یا پاتیگ (پاپک؟/بابک)، از همدان و مادر وی از خاندان کامسراگان با خویشاوندی با دودمان پادشاهی اشکانیان پارتی بود. برخورد نخستین مانی با ادیان و فرقه‌های دینی گنوسی رایج در بین النهرین ناشی از گرویدن پدرش به آنها بود. چراکه جذب آنان شده و به بین النهرین نقل مکان کرده بود. زمانیکه مانی شش ساله بود پدرش ترک همسر کرد و به همراه فرزندش زندگی در میان گنوسیان را آغاز کرد, چراکه دوری گزیدن از زن و شراب و گوشت جزء اعتقادات و وظایف دینی بسیاری از فرقه‌های گنوسی بود. بنابراین کودکی مانی در میان گنوسیان سپری گشت و آموزه‌های کودکی او متأثر از اعتقادات آنان شد, همچنانکه بعدها, دین خودش نیز متأثر از عقاید گنوسی بود. او در نوجوانی ادعا کرد که به او وحی شده‌است. و او فارقلیط، موعود عهد جدید است و آخرین رسول و خاتم نبیین، که خلافت بشر را با هدایت الهی به سرحد نهایت می‌رساند.که شامل سلسلهٔ کسانی چون شیث، نوح، ابراهیم، سام پسر نوح، نیکوتئوس، خنوخ، زرتشت، هرمس، افلاطون، بودا و عیسی است
او سفرهای دور و وسیعی به ایران , هندوستان غربی و شمال شرقی ایران کرد و به تبلیغ دینش پرداخت. پس از چهل سال سفر به همراه ملتزمان خود به پارس بازگشت و پیروز برادر شاپورشاه را به آیین خود درآورد. مانی تحت تأثیر ماندایی گران، موعظه‌های خود را در سنین جوانی آغاز کرد.بنابر تذکره‌های بیرونی که در دائره المعارف قرن ۱۰ام :الفهرست ابن ندیم نگهداری می‌شود، یاوه گویان میگویند در دوران جوانی خود، مانی از روحی که بعدها سیزیگس یا همزاد نامیده شده، وحی دریافت کرده بود.و به او حقایق الهی دیانت را آموخته بود. درین دوره گروه‌های کثیر موجود بخصوص مسیحیان و زرتشتیان برای قدرت اجتماعی-سیاسی قوی تر با هم در حال رقابت بودند. مانی همچنین از کتب مقدسی چون پوران و کورال نیز پیروی کرد
گرچه پیروان آیین مانی کمتر از زرتشتیان بودند، برای نمونه، مانی گرایان از حمایت اشخاص عالی رتبه سیاسی برخوردارشدند و به یاری امپراتوری پارسی، مانی می‌توانست فرستادگان متعددی به دیگر نقاط جهان بفرستد
نخستین فرستاده مانی به امپراتوری کوشانیان در شمال غربی هندوستان بود(چنانچه نقش‌های متعدد مذهبی در بامیان در توصیف اویند)، جایی که باور برآن است که برای مدت زمانی زندگی کرده و به تعلیم پراخته‌است.گفته می‌شود که به سمت درهٔ ایندوس در هندوستان در ۲۴۰ ۰ یا ۲۴۱ پس از میلاد با کشتی حرکت کرده‌است و پادشاه بودایی: توران شاه هندوستان را به آیین خود درآورده‌است. در آن موقع است که به نظر می‌رسد اثرات مختلفی از بودایی گری به مانوی گری سرایت کرده‌است :"نفوذ بودای گری بر تشکیل تفکر دینی مانی قابل توجه‌است.حلول ارواح، باور مانی گران شد و ساختار چهارجانبهٔ اجتماع مانوی، میان راهبان مذکر و مونث، (گزیدگان) و پیروان غیر روحانی (نیوشندگان) که ایشان را پشتیبانی می‌کردند، تقسیم گردید. که به نظر می‌رسد این هم برپایه سنگهای بوداییان باشد. پس از شکست در برابر بردن طرفداری نسل بعدی و مرتد اعلام شدن او توسط موبدان زردشتی، گزارش شده‌است که مانی در زندان در انتظار حکم اعدام شاهنشاه پارس، بهرام اول، در گذشت. در حالیکه در شرح‌های دیگر مرگ او را کندن پوست او یا بریدن سر وی اعلام می‌کنند
جالب است که میان مانی و محمد، پیامبر اسلام توازی بر قرار است. مانی ادعا می‌کرد که جانشین پیغمبرانی چون عیسی و دیگرانی که تعلیماتشان موضعاً یا بدست پیروانشان تحریف شده، است. مانی اظهار دیانت کرد و هم چنین خود را فارقلیط منسوب می‌دانست.، عنوانی از انجیل، به معنای کسی که تسلی می‌بخشد یا کسی که بر طرف ما میانجی گری می‌کند، که بنابر رسم ارتودکسی خدا شخص روح القدس بدین نام درک می‌شود.

مانی ادعای کرد که: آخرین پیامبر است، و رسالت او را فرشته‌ای بر او آشکار ساخته‌است.
محمد، نیز تشابهاً همین ادعا را داشت و سلمان فارسی که دین مانی را آموخته بود از محمد پیامبری ساخت مانند مانی ولی صد چندان موفق تر

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

عایشه


عایشه (زاده سال ۴ پس از بعثت، سال ۹ پیش از هجرت - درگذشته ۵۷ (قمری)از همسران محمد پسر عبدالله و دختر ابوبکر خلیفه اول اهل سنت بود
پیامبر از ابوبکر ازدواج با عایشه را تقاضا کرد. ابوبکر گفت «اما من برادر تو هستم». پیامبر گفت «من و تو در دین الله و کتابش برادر هستیم اما عایشه بر من حلال است
هنگامی که می‌بایست به خانه محمد می‌رفت مشغول تاب‌بازی بود و عروسک‌هایش همراهش بود و در سالهای اول ازدواج با همسن و سالانش حتی در حضور پیامبر مشغول بازی می‌بود هنگامی که محمد (در ۶۳ سالگی) درگذشت، عایشه تنها هیجده سال سن داشت
از عایشه نقل شده‌است
رسول الله به من گفت «تو دوبار قبل از اینکه من با تو ازدواج کنم در رویاهای من ظهور کرده بودی. من فرشته‌ای را دیدم که ترا در تکه‌ای لباس ابریشمی حمل می‌کرد، من به او گفتم، لباسش را در بیاور و اورا نگاه دار، او تو بودی. به خود گفتم»اگر این از طرف الله‌است، پس این (لخت شدن عایشه) باید واقعا اتفاق بیافتند
از عایشه نقل شده‌است
پیامبر اسلام وقتی با من ازدواج کرد که من شش یا هفت ساله بودم. وقتی ما به مدینه آمدیم، چند زن آمدند، ام رومان وقتی من در حال تاب بازی بودم پیش من آمد، مرا بردند، آماده و آرایشم کردند، بعد مرا نزد پیامبر خدا بردند، و او وقتی من ۹ ساله بودم با من جماع کرد. او مرا جلوی در نگه داشت و من از خنده در حال ترکیدن بودم
صحیح بخاری ۸٫۷۳٫۱۵۱ منقول است از عایشه: من در حضور پیامبر با عروسکهایم بازی می‌کردم و دختر بچه‌های دیگر که دوستان من بودند نیز با من همبازی می‌شدند. وقتی پیامبر خدا به مکان بازی من وارد می‌شد آنها (دوستان عایشه) پنهان می‌شدند، اما پیامبر آنها را صدا می‌کرد تا بیایند و با من بازی کنند. (بازی با عروسک و تصاویر ممنوع است، اما برای عایشه مجاز بود زیرا در آن زمان وی هنوز دختر کوچکی بود، و هنوز به سن تکلیف نرسیده بود (فاتح البری
صحیح مسلم
عایشه روایت کرده‌است که وقتی پیامبر با او ازدواج کرده وی ۷ سال داشته، و وقتی به خانه پیامبر وارد شده‌است ۹ سال داشته‌است، و عروسکهایش همراه وی بوده‌اند، و وقتی پیامبر اسلام فوت شد، وی ۱۸ سال سن داشته‌است
از کتابهای دیگر که سن عایشه را همین میزان دانسته اند می‌توان از الطبقات کبری (48-46/8) اسد الغابه (189/7) الاصابه (223/8) البدایه و النهایه (91/8) سیر اعلام النبلاء (150،149/2) نام برد

پس از کشته شدن عثمان بن عفّان، سومین خلیفه، و عدم پذیرش خلافت از سوی علی گروهی از بصریان از طلحه و زبیر خواستند، تا خلافت را بپذیرند. امّا امتناع کردند. و چون بار دیگر بر علی اجتماع کردند، وی اعلام کرد: باید ابتدا یاران پیامبر با من بیعت کنند. غیر از طلحه و زبیر، اصحاب باقی پیامبر گرد آمدند. علی در صورت وجود آنها بیعت را می‌پذیرفت. مالک اشتر نزد طلحه و زبیر رفت و از آنها به علّت قصور در این امر مهم خرده گرفت. زبیر و طلحه سر انجام پیش علی رفتند و طلحه نخستین کسی بود که با علی دست بیعت داد.با استناد برسریال امام علی؛ساختهٔ داوود میرباقری امّا بعدها مخالف کارهای علی شدند
طلحه و زبیر چون دیدندکه دستشان از همه جا کوتاه شده و به آنچه آرزو داشتند نرسیدند، بیعت با علی بن ابیطالب را نقض کردند و با عایشه رو به عراق آورده و و در بصره مردمی بی شمار را پیرامون خود گرد آوردند. عایشه که خود از دشمنان عثمان بود، به علّت دشمنی دیرینه اش با علی، وی را عامل محرّک در قتل عثمان معرّفی کرد.بنا براین، طلحه، زبیر و عایشه موجب فتنه‌ای شدند که به جنگ جمل در بصره منتهی گردید. در این نبرد که با تیر اندازی لشکر عایشه بر پیک‌های علی شروع شد، لشگر علی پیروز گشت. طلحه هم به دست تنی چند از امویان که در لشکر عایشه بودند، کشته شد. (با وجودی که خود در لشکر عایشه می‌جنگید
معاويه براى گرفتن بيعت مردم مدينه با پسرش يزيد به آن شهر سفر كرده بود، ولى بسيارى از صحابه با اومخالفت كردند; چرا كه يزيد را شخصى فاسق و نادان مى دانستند
در اين شرايط معاويه تصميم گرفت از مخالفان اين بيعت، به خصوص كسانى كه عثمان را كشته بودند انتقام بگيرد; لذا دستور قتل عبدالرحمان بن ابى بكر و خواهرش عايشه را صادر كرده و هر دو را ترور نمود
عبدالرحمان مسموم شد و برخى نيز گفته اند زنده به گور شد، و به نظر مى رسد هر دو روايت درست باشد و معاويه او را پس از مسموم كردن زنده به گور كرده باشد.

عايشه به سبب جنايت جديد معاويه ترور عبدالرحمان بن ابى بكر، بر معاويه شوريد و به طور علنى با مروان بن حكم كه فرماندار مدينه از جانب معاويه بود در افتاد و بالاخره معاويه او را نيز به دو برادرش محمد و عبدالرحمان ملحق كرد.

معاويه براى ترور عايشه نيز چاهى حفر كرد و آن را از ديده افراد پنهان داشت.

اين ترور نيز در سال 58 هجرى اتفاق افتاد.

دشمنى بين عايشه و بنى اميه در بالاترين حدّ ممكن بود، ليكن بنى اميه با ترور پدرش ابابكر و برادرانش و عموزاده اش طلحه، او را تضعيف كردند.

ابن كثير در «البدايه والنهايه» نوشته است كه عايشه و عبدالرحمن در يك سال مردند و سنّ عايشه 67 سال بود.

در كتاب «الصراط المستقيم» آمده است:

معاويه روى منبر نشسته بود و مى خواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد ولى عايشه گفت: آيا سه خليفه بيش از تو براى پسرانشان بيعت گرفتند؟

گفت: نه.

عايشه گفت: پس تو به كدام يك از آنها اقتدا مى كنى؟ معاويه از اين سخن شرمسار شد و چاهى بر سر راه عايشه حفر كرد و عايشه در آن افتاد و مرد.

عبدالله بن زبير در اعتراض به معاويه گفت:

مى دانيم كه خر، ام عمرو را برد ولى نه ام عمرو برگشت و نه خرش!

سلمان فارسی


سلمان فارسی یا روزبه پدید آورنده اسلام وبه ظاهر از صحابه ایرانی مشهور محمد بود که محمد او را از اهل بیت خواند. او با این که پسر سرپرست یکی از آتشکده های بزرگ ایران
بود از آیین زرتشتی دوری جست و به دین مانی ایمان آورد
سلمان فارسی از طبقه برگزیدگان جامعه مانوی بوده است و چون دین مانی را بر دین زرتشتی ترجیح داده بود مجبور به فرار از ایران شد. ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقيه عن القرون الخاليه» می‌نویسد: انجیل سبعین (بلامس) نام انجیلی است که سلام پسر عبدالله سلام از زبان سلمان فارسی نوشته است

روزبه بعد از آنکه فهمید قرار است او را شش ماه با اعمال شاقّه زندانی کنند و پس از آن اگر به آیین نیاکانش ایمان نیاورد اعدامش کنند، با همکاری عمه‏اش گریخت واو پس از فرار از ایران به سرزمین های گوناگون سفر کرد که در همین سفرها با مسیحیت آشنا شداو
کاروانی دید که به سوی شام می‏رفت؛ پس به مسافران پیوست و رهسپار سرزمینهای ناشناخته شد. مدتی در شام و موصل اقامت کرد تا آن که در سرزمین‌های عربی به اسارت قبیله بنی کلب در آمد و مردی یهودی از بنی قریظه او را به بردگی خرید و به یثرب برد
در تاريخ گزيده حمداله مستوفی آمده است که روزبه (سلمان فارسی) پس از فرار از ايران در حوالی حجاز توسط قبيله بنی كلب به بردگی گرفته شد و به قبيله ديگری فروخته شد تا اینکه سرانجام در شمار بردگان محمد، پیامبر اسلام درآمد و محمد سلمان فارسی را از بردگی آزاد کرده و از مشاوران خود قرار داد
که سلمان از علم جنگ و اطلاعات دینی خود استفاده کرد و از محمد پیامبری ساخت که دین او تمام دنیارا لرزاند
پس از مرگ محمد ، سلمان از معدود کسان مدئی به امامت علی بود
در خلافت عمر بن خطاب به حکومت مدائن منصوب شد
سلمان سرانجام، در اواخر خلافت عثمان در سال ۳۵ هجری درگذشت. علی پیکرش را غسل داد، کفن کرد
آرامگاه وی در کنار طاق کسری در شهر مدائن عراق، در ۵ فرسخی بغداد قرار دارد
در زمان حکومت صدام حسین بسیاری از نام‌های تاریخی از جمله سلمان فارسی را به «حی سلمان باک» تغییر دادند
جابر از محمد، چنین نقل می‏کند: «همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است؛ و بهشت به دیدار سلمان عاشق‏تر از دیدار سلمان به بهشت است
محمد، دربارهٔ سلمان گفته‌است: «سلمان از من است، کسی که به او ستم کند به من ستم کرده‌است و کسی که او را بیازارد مرا آزرده‌است.»؛ همچنین: «هر که می‏خواهد به مردی بنگرد که خداوند قلبش را به ایمان درخشان کرده، به سلمان بنگرد
محمد، دربارهٔ دانش سلمان چنین گفته‌است: «اگر علم در ثریّا بود، ایرانیان و سلمان به آن دسترسی پیدا می‏کردند.» همچنین در جایی دیگر: «سلمان دریای علم است که نمی‏توان به عمق آن رسید
جعفر صادق، امام ششم شیعیان گفته‌است: «رسول خدا و علی اسراری را که دیگران قدرت تحمل آن را نداشتند به سلمان می‏گفتند و او را لایق نگهداری علم ومخزن اسرار می‏دانستند؛ از اینرو یکی از القاب سلمان، «مُحَّدث» است.» در جای دیگری نیز دربارهٔ او گفته‌است: «در اسلام، مردی که فقیه‏تر از همه مردم باشد، همچون سلمان، آفریده نشده‌است.»؛ همچنین: «سلمان اسم اعظم را می‏دانست

دنبال کننده ها